آخرین پست سال92

  سلام شکوفه ی بهاری مامان وبابا

پسر عزیزم ماهان جان اول ازهمه میخوام از احساسم بگم اینکه چقدر خوشحالم که دوساله که بهار و باتو جشن میگیریم اینکه تو این دوسال خیلی چیزا یاد گرفتی و این باعث غرور من وباباییه و این آخرین پست تو سال 92اینجا برات کوتاه مینویسم تا حوصله عزیزانی که به وبلاگت سر میزنن سر نره ولی تو سر رسید خاطرات کاملش میکنم

خوب حال ازاین عکست با نادیا بگم ساعت 11شب بود کم کم داشتیم میخوابیدیم که دایی عزیز جونا زنگ زد گفت که خواستگاری دخترم عاطفه است شما هم بیایید اگه نیایید ناراحت میشم ما هم دست به کار شدیم و سریع آماده شدیم رفتیم اونجا یه جشن کوچولو گرفته بودن تو نادیا هم کلی رقصیدین وخیلی خوش گذشت تو هم خیلی خوابت می اومد از اونجایی که خونه ی خاله جون زهرا نزدیک خونه ی دایینا بود شبو رفتیم خونه ی اونا خوابیدیم البته خواب که نه تا ساعت 4صبح بیدار بودیم تو هم ساعت 3خوابیدی شب خیلی قشنگی بود خیلی خیلی خوش گذشت

این عکسات هم مربوط میشه به سال 92 که داشتیم میرفتیم شهرستان

توی این روزهای آخر دوتا جمله هست که باید بگم

اول تشکر برای بودنت توی سال گذشته

دوم آرزو برای داشتن تو سالهای آینده

سال نو بر همه ی دو ستان نی نی پیج مبارک برایتان بهترینها رو آـرزوداریم

منتظر پست جدیدتو سال جدید باشید


تاریخ : 27 اسفند 1392 - 08:43 | توسط : ماهان | بازدید : 1049 | موضوع : وبلاگ | 21 نظر

18ماهگی ماهان عزیزم

سلام به ماهان عزیزتراز جانم

پسرم اول از همه از صمیم قلبم 18 ماهگیتو تبریک میگم گل پسرم بلاخره بعد از چند روز استرس واکسنتو باموفقیت زدی خدا رو شکر زیاد اذیت نکردی بمیرم برات ولی خودت خیلی اذیت شدی ونمیتونی پاهاتو تکون بدی به زور خوابوندمت .البته جا داره از بابایی هم تشکر کنیم که امروز به خاطر واکسن شما مرخصی گرفت و موند پیش ما که تنها نباشیم.قربون پسرم بشم دیگه مرد شده

اینم عکسی که به خاطر 18 ماهگیت بردیم بیرون ازت عکس گرفتن که مامانی اصلا خوشش نیومد اول اینکه پاهاتو نگرفته دوم اینکه گفت طراحی میکنم نکرد وسوم هم که دستبندت یادم رفت بندازم دستت فدای سرت مهم اینه که خندیدی چون از روی عکست انداختم تار شده معذرت گل مامان

واینا هم شاهکارای مامانیه بازم معذرت به خاطر تاریش مامانی دستش لرزیده

واینم عکست رو ترازو مامانی دکترت از وزنت ناراضی بو دومیگفت خوب وزن نکردی  نمیدونم چیکارت کنم من همه ی سعی خودم و میکنم خودت تو غذا خوردن تنبلی میکنی

واینم عکست وقتی اومدیم خونه ازت گرفتم بمیرم پسرم چقد بی حالی

عزیز دل مامان دنیا روبرات شاد شاد وشادی رو برات دنیا دنیا آرزومندم

از او خواه که دارد ومیخواهد که ازاوخواهی     از او مخواه که ندارد و میکاهد اگر بخواهی  خدایا شکرت


تاریخ : 12 اسفند 1392 - 23:38 | توسط : ماهان | بازدید : 2264 | موضوع : وبلاگ | 47 نظر

نگرانم

سلام فرشته کوچولوی مامان فردا باید بریم واکسن ١٨ماهگیتو بزنی مامانی دارم از نگرانی سکته میکنم بعد از اون ماجرای آمپول زدنت وبیهوش شدنت  دیگه نمتونم به خودم جرأت بدم وتا بزارم برات آمپول بزنن وای پسرم اگه به خاطر سلامتیت نبود دیگه هرگز نمیزاشتم بهت آمپول بزنن الان مثل فرشته ها خوابیدی خدایا جیگر گوشمو به خودت میسپارم فردا نذار زیاد اذیت بشه مامانا شماهم به پسرم دعا کنید


تاریخ : 12 اسفند 1392 - 08:34 | توسط : ماهان | بازدید : 1115 | موضوع : وبلاگ | 10 نظر

ماجراهای ماهان

سلام فندق مامان.

اینم یکی از شیطنتهای شما

عزیزم این روزهابرای خرید هر روز میریم بیرون شما هم کلی کیف میکنی .هرچی هم برات خرید میکنیم باز یه چیزایی کم میاری .عزیز جون (مامان بابایی)برات یه بلوز گرفت تو خیابون گریه کردی که تنت کنم . ازشیرین زبونیهات بگم رفتیم برات کفش بخریم من یه کفش مشکی کالج پات کرده بودم وشما رفتی یه کفش قرمز دخترونه آوردی بالهجه کودکانت میگفتی خوشجل خوشجل واشاره میکردی که بپوشونم به پات خلاصه به زور قانعه ات کردیم که این دخترونست .

وقتی وارد مغازه میشیم اگه فروشنده آقا باشه اینقد میگی عمو .عمو.همه ازت خوششون میاد ونازت میکنن

وقتی هم از مغازه میایم بیرون به تقلیدازما به فروشنده ها میگی ممنون یعنی عاشق ممنون گفتنتم

راستی پسرم یکم اسفند تولد مامانی بودعزیزجون(مامان بابا)زحمت کشیده بود واسه مامانی کیک خریده بوددستش دردنکنه

عزیز دلم خیلی خیلی دوستت دارم


تاریخ : 07 اسفند 1392 - 22:33 | توسط : ماهان | بازدید : 1146 | موضوع : وبلاگ | 20 نظر