2سالو5ماه و3روزگی ماهان

سلام پسرک قشنگم بازم مثل همیشه دیر کردم البته باید بگم تنبلی کردم به قول دوستان از وقتی نرم افزارهای گوشی پیشرفت کردن مامانا یکی یکی سایشون سنگین شد و نه کسی به همدیگه سر میزنه نه کسی برای هم پیغامی میزاره  و بیشتر دوستان هم از نی نی پیچ کوچ کردن ولی من اینجا رو خیلی دوست دارم شاید روزی منم خواستم برات یه وبلاگ دیگه بسازم ولی دوست دارم این وبلاگتو همیشه پا برجا نگه دارم.

پسرعزیزم این مدتی که نبودیم روزهای قشنگ زیاد داشتیم ویکی از اون بهترین روزها روز چهارم مهر بود که خاله جون نامزد کرد براش آرزوی خوشبتختی دارم ماه محرم و یلدا هم اومد رفت ولی من نتونستم برات پست بزارم و سه روز بعد از اربعین بابایی از کربلا برگشت. روز 25دی باخاله و نامزدش و دایینا رفتیم باغ وحش کلی بهمون خوش گذشت.ماهانم این خاطرات واینجاکلی برات نوشتم ولی بهت قول میدم لحظه به لحظه روزهای قشنگتو تو دفتر خاطرات برات بنویسم.

شرمند که نتونستم تو پستت عکس بزارم اگه تبلی بزاره بابایی عکساتو آپلو د کنه عکساتم میزارم مامانی هنوز با آپلود عکس مشکل دارم و نمیتونم خودم عکساتو آپلود کنم.

گل پسرم دیر به دیر اومدنمو به هیچ وجه پای بی مهریم نزار بنویس به همون حساب تنبلی

نفسم شاید تنها دلیل بودنم باشد ولی بی شک تو تنها دلیل همین نفسی

 

بی نهایت دوستت دارم


تاریخ : 13 بهمن 1393 - 22:30 | توسط : ماهان | بازدید : 5442 | موضوع : وبلاگ | 18 نظر

کربلا رفتن بابایی

سلام پسر قشنگم

ماهانم بازم نتونستم به وقتش وبلاگتو به روز کنم خیلی خیلی معذرت میخوام

گل پسرم روز چهارشنبه 19 آذر بابایی ساعت 4از محل کارش زنگ زد گفت وسایل من وجمع کن میخوام برم

کربلا اولش جدی نگرفتم درسته از قبل پاسپورت گرفته بود ولی از رفتن منصرف شده بود ساعت پنچ بابایی از سر کاراومد گفت چرا وسایل منو جمع نکردی یکم ناراحت شدم وگریه کردم که چرا تو یه ساعت تصمیم گرفتی که بری خلا صه با عزیز جون هر کاری کردیم نتونستیم مانع رفتن بابایی بشیم از اینکه میرفت کربلا پابوس امام حسین خوشحال بودم ولی از این که با عجله میرفت ناراحت بودم رفت یه کوله پشتی گرفت منم با عزیز جون وسایل ضروری و تو کولش جمع کردیم و به همه زنگ زدیم تو نیم ساعت همه خونه ی ما جمع شدن ساعت 7با ماشین دایی علی بابایی رو بردیم جایی که یکی از همکاراش که قرار بود با هم برن رسوندیم با دوتا از همکاراش میخواست بره عزیز دلم موقع خدا حافظی از بابایی بغض کردی ولی دایی علی گرفت بغلش یه کم آروم شدی امروز 6روزه که بابایی رفته جفتمونم خیلی دلتنگشیم تو ی چند سال بعدعروسیمون این اولین باری هستش که بابایی کنارم نیست روزهای بدون بابایی خیلی خیلی سخته خوشگلم از وقتی بابایی رفته لب به غذا نزدی ضعیف و بی حوصله شدی وقتی میریم طبقه بالا خونه ی عزیز جون گریه میکنی میگی بریم خونمون اون روز که عمه داشت میرفت مدرسه گفت ماهان برات چی بخرم گفتی بابام و بخر قربون شکل ماهت بشم که نبود بابایی این همه اذیتت میکنه یه شب هم همه ی بچه ها خونه ی ما جمع بودن و باباباهاشون داشتن بازی میکردن وقتی جای خالی بابارو کنار ت حس کردی شروع کردی به بی قراری وبه هر بهونه ای گریه میکردی منم نتونستم دیگه بغضمو نگه دارم و پا به پای تو گریه کردم وقتی ازت میپرسم بابایی بهت چی گفته میگی بابا گفته مواظب مامان باش عزیز دلم چهارشنبه یا پنج شبه بابایی بر میگرده پیشمون

دوستتون دارم تو وبابایی همه ی زندگی من هستید


تاریخ : 24 آذر 1393 - 22:25 | توسط : ماهان | بازدید : 2836 | موضوع : وبلاگ | 13 نظر

دوسالگی ماهان عزیزم

 

سلام قشنگم.

عزیزدلم بابت تاخیر ازت معذرت خواهی میکنم چون این روزها واقعا سرمون شلوغه تواین مدت که نبودیم خدارو شکر تو مسافرت وعروسی بودیم که بهت توضیح میدم

نفس مامان 12شهریور تولد دوسالگیت بود از صمیم قلبم بهت تبریک میگم وخیلی خوشحالم که پسر کوچولوی مامان روز به روز بزرگتر و شیطونتر میشه کلی نقشه واسه تولدت کشیده بودیم یه روز قبل از تولدت از محل کار بابایی زنگ زدن برای مسافرت به شیراز به خاطر همین نتونستم برات کیک سفارش بدیم روز تولدت رفتیم کیک آماده خریدیم چون اندازه ی کیکها کوچیک بود دوتا برداشتیم قول میدم سال بد جبران کنم

خلاصه عزیزم 13 شهریور رفتیم شیراز این دومین سفر باهمکارای بابایی و دومین سفر هواییت بود

شیراز واقعا شهر زیبایی بود درسته که خیلی خیلی اذیت کردی ولی خیلی هم خوش گذشت  به نظر من اگه کل دنیا رو بگردی وشیراز نری انگار که هیچ جا نرفتی  یه مسافرت چهار روزه بود ولی  یه خاطره ی شیرین وبه یاد موندنی واسمون شد تو هتل بزرگ چمران مهمان بودیم 

حالا بریم سراغ عکسا اگه توضیحاتی باشه زیر عکساتوضیح میدم

این عکسا مال روز تولدته

این جا حرم شاه چراغه

باغ زیبا و با صفای ارم این دوتا کوچولو هم بچه های همکار بابایی مایده و محدثه هستن

 

 

آرامگاه سعدی

 

آ رامگاه حافظ

باغ جهان نما

 

تخت جمشید

 

 

 

اینجا هم وقت آزاد بود رفتیم طرفهای هتلمون پیاده روی

 

 

ارگ کریم خان اینجا یه عکس سه نفره با لباس قاجاری گرفتیم که بعدا اگه تونستم عکسشومیزارم

 

ودر آخر موقع برگشت تو فرودگاه شیراز تا تونستی گریه کردی آوردیمت بیرون آروم که شدی به بابایی گفتی که ازت عکس بگیره قربون شکل ماهت بشم تو شیراز متوجه جوانه زدن بیستمین دندونت شدم که فکر کنم دلیل اذیت کردنت هم دندونت بود

وتواین مدت دو بار رفتیم قزوین عروسی و سه روزم رفتیم شهرستان عروسی وموقع برگشت دوباره رفتیم قزوین خونه ی خاله  دوتا عروسی هم تو شهر خودمون رفتیم عکسای شهرستانم اگه بتونم آپلود کنم برات میزارم

از همه ی عزیزانی که تولد ماهانمو تبریک گفتن تشکر ویژه میکنم

روی ماهتو میبوسم

این دنیا را برای آنانی آرزو میکنم که به خیالشان

دنیا فقط برای آنهاست

برای تو آسمان را آرزو میکنم که همیشه مانند دلت زیباست

 


تاریخ : 02 مهر 1393 - 07:15 | توسط : ماهان | بازدید : 3391 | موضوع : وبلاگ | 20 نظر

تعطیلات تابستان

سلام سلام صدتا سلام هزارو سیصدتا سلام مادوباره اومدیم باکلی عکس وخاطره

اول از همه میخوام ازپیشرفتهای گل پسری بنویسم از 20ماهگی حرف زدنت کامل شده مخصوصا جمله بندی هات تاجای که یادمه میگی مامان تو یخجال بستنی نداریم فردا بابابخره (میخره) وقتی به گوشی بابادست میزنی خودت میگی بابا ماهان به گوشیت دست زد .هرکسی ومیبینی میگی سلام چطوری بعد اکه کسی ازت ببپرسه چطوری میگی خوبم .وقتی صدات میکنم ماهان میگی بله مامان

شبا اگه چیزی دلت بخواد میگی مامان مغازه بسته است ؟شعر یه توپ دارم قلقلیه رو به کمک مامان میخونی

خلاصه کامل حرف میزنی وبازبونت خودتو تو دل همه جا میکنی

خوب دیگه بیشتر از این حرف نمزنم بریم سراغ عکسات

پنجم مرداد تولد نادیا (دختر دایی ماهان)

روز هشتم مرداد رفتیم ولیعصر خونه ی عموی مامانی ثنا خانوم نوه ی عمو هم اونجا بود

 

ونهم مرداد بازن عمو ودختر عمویتا رفتیم شاه عبدالعظیم

 

وروز 17مرداد پنج ماشین بودیم 21نفر رفتیم جمکران

 

اینم دوستای ماهان از سمت راست طاها .خود ماهان .نازنین فاطمه. سهیل

شب توجمکران خوابیدیم وصبح رفتیم قم

 

اینم آقامهدی دایی مامانی

این بود ماجرای ما تو دوهفته تعطیلات بابایی الهی که همه دوستان روزهاشون خوش باشه واز خوشیهاشون بنویسن

ممنون ازهمه عزیزانی که به وبمون سرمیزنن وبا پیامهاشون بهمون انرژی میدن


تاریخ : 24 مرداد 1393 - 04:11 | توسط : ماهان | بازدید : 2592 | موضوع : وبلاگ | 31 نظر

این روزهای ماهان(2)

سلام به ماهان عزیزم

وسلام به همه ی دوستای عزیز نی نی پیج

چهارشنبه هفته ی پیش (25تیر) بابایی و عزیز جون وعمه رفتن قزوین عیادت یکی از بستگان تو راه برگشت بودن که بهشون زنگ زدن که طرف فوت کرده بابایی به من زنگ زد که آماده شو که باید بریم شهرستان

خونه ی طرف شهرستان بود وقزوین واسه درمان می اومدن خلاصه ساعت 23به سمت زنجان حرکت کردیم ساعت 6صبح رسیدیم بعد از خاکسپاری رفتیم خونه ی عموی مامانی(عموی خودم)تواین مدت اینقد گرسنه ات شده بود که گریه میکردی غذا میخواستی ولی تا سگ گربه دیدی از ذوق اونا دیگه چیزی نخوردی

روز پنج شنبه هم خیلی اذیتم کردی اینقد گریه کردی که اشک منم در آوردی  در کل زیاد خوب نبودی چون پشه ها بدنتو خوردن بعد از یک هفته هنوزم خوب نشدی 

راستی عزیز دلم رفتنی هم بدون پوشک بردمت اومدنی هم تو اونجا هم پوشکت میکردم خیسش نمیکردی

خوب حالا بریم سراغ عکسات

درحال غر زدنی وداری خودتو می خارونی

 

اینجا هم با پسر عموی مامانی رفته بودیم آبگرم نزدیک شهرستانمون البته فقط بابایی و پسر عمو رفتن تو آب چون بابایی میگفت پاهاش درد میکنه واین آبها هم درمانی هستش

درحال خاک بازی 

روز جمعه ساعت 8بعدازظهر از شهرستان برگشتیم پسرم اینجا برات خلاصه نوشتم تا عزیزانی که میان به خونت سر میزنن زیاد وقتشونو نگیریم این پستمون طولانی شد شرمنده دوستای گلم.......

 

و جمعه 2 مرداد باابوذر داینا رفتیم دریاچه چیتگر شام مهمون داینا بودیم از اونجا هم رفتیم پارک ساعت 1بامداد بود پارک خلوت بود مامانی و زندایی و عمه به یاد بچگی کلی تاب و سرسره بازی کردن کلی خندیدیم وکلی خوش گذشت

واینم عکسای اون روز شما باپسر دایی سهیل(_ آقا سهیل دوماه بزرگتر از ماهانه)

قربون چشات بشم عزیزم از بس شیطونی میکنی ویه جا نمی مونی فلش افتاده تو چشمات وچشمات قرمز افتاده

پسرک عزیزم خیلی خیلی دوستت دارم نفسم به نفست بنده


تاریخ : 02 مرداد 1393 - 23:28 | توسط : ماهان | بازدید : 3075 | موضوع : وبلاگ | 25 نظر

خدا حافظ شیر مادر

سلام شیر مرد مامان

روزهای گرم تابستان با لذتی وصف ناپذیر ازپی هم میگذرد وتو دردانه زندگیم بزرگتر شده ای...منطقی تر شده ای

وسعی میکنی بیشتر مسائل را برای خود تحلیل کنی ومن این رشد وشکوفایی تورا نظاره گر هستم وبه خود میبالم که مادرم....

عزیز دل مادر وابستگیت به جرعه جرعه وجودم همیشه مرا میترساند که چگونه تورا از آرامش روز وشبت جدا کنم و ترس پنهان همیشه در وجودم بود که این اتفاق را چگونه پشت سر خواهی گذاشت

ولی آنقدر بزرگ شده ای که خیلی منطقی بااین قضیه کنار اومدی وخدا رو شکر اذیت نکردی فکر نمیکردم آنقدر راحت وبی دردسر بتونم ازشیر بگیرمت پسرگلم خیلی وابسته به شیرت بودی مخصوصا قبل از خواب باید شیر میخوردی وبا شیر چشماتو می بستی پنج روز پیش93/4/17 یعنی تقریبا تو 22ماهگی با چسب زخم از شیر جدات کردم وتو هم گفتی اف شده ودیگه نخوردی ولی وقتی گرسنه ات میشد میومدی و به گل خودت می می میخواستی ولی جز شب اول که ساعت چهار صبح بیدار شدی گریه کردی دیگه گریه نمیکردی فقط یه کم لج میکنی باید به گفته هات عمل کنیم این روزها هر روز میریم پارک تا شما خسته بشی بخوابی ولی خواب بعد ظهر دیگه تعطیل شده عوضش خدارو شکر شبها خودت خوب میخوابی

پسر عزیزم مامانی رو ببخش که دو ماه زودتر از شیر گرفتمت چون غذا نمیخوردی واقعا اذیت میشدم ولی الان یه کوچولو بهتر شدی و سر سفره میشینی

عزیز دلم تواین عکس برای اولین بار بدون شیر خوابید ی مامان بمیره برات

 

پسرگلم روز جمعه از طرف بنیاد شهید به جشن پدران آسمانی تو یه تالار نزدیک شهرمون دعوت بودیم که شما توراه خوابیدی به زور بیدارت کردم ولی شما کسل بودی فقط همین یه عکست بهتر شد

این عکسم ما ل یه هفته پیشه که موهاتو کوتاه کرده بودی

پسر عزیزم از شیر گرفتمت تا بزرگتر بشی

ولی همیشه در کنار توام تا تورا درک کنم

همیشه در کنار توام تاهمراه تو بخندم

همیشه در کنار توام تاباتو گریه کنم

همیشه در کنار توام تابا تو حرف بزنم

همیشه در کنار توام تاباتو فکر کنم تاباتو آینده رو برنامه ریزی کنم

گرچه شاید همیشه همرا هم نباشیم ولی خواهش میکنم بدان همیشه در کنارتوام وعاشقانه دوستت دارم


تاریخ : 22 تیر 1393 - 02:58 | توسط : ماهان | بازدید : 3014 | موضوع : وبلاگ | 23 نظر

1سال و 9ماه و28 روزگی ماهان عزیزم

سلام به مرد کوچولوی مامان

وسلام به همه ی دوستای گلم...

پسر عزیزم بابت تا خیر مامانی و ببخش چون این روزهامون تکراری میگذره و موضوع خاصی نبود که مامانی بخواد تو خاطراتت اضافه کنه روزها مثل برق وباد میگذره وشما بزرگتر وآقاتر میشی فقط این روزها چیزی که مامان و ناراحت کرده از شیر گرفتنته این روزها خیلی بیشتر به شیر وابسته شدی  تصمیم دارم که کم کم از شیر بگیرمت.انشالا که به راحتی شیرو کنا ر بزاری و زیاد اذیت نشی.

قربونت بشم پسر عزیزم خیلی خیلی دوستت دارم


تاریخ : 07 تیر 1393 - 01:26 | توسط : ماهان | بازدید : 2662 | موضوع : وبلاگ | 33 نظر

روز های خوب با آقا ماهان

سلام عزیز دلم مامان خدارو شکر حالت خوبه و شیطونیات همچنان ادامه داره چشمای خوشگلت یه کوچولو عفونت کرده تا فردا اگه خوب نشه میبرمت پیش دکتر .انشالا که چیزی نیست

خوب حالا برسیم به بیست سوم اردیبهشت که رفته بودیم قزوین عروسی ببخشید که این پست وبرات دیر گذاشتم حاجی بابا فوت کرد دیگه فرصت نکرده بودم چون قوم وخویشها میومدن پیش بابایی واسه تسلیت

از اونجایی که ما هم طرف عروس بودیم هم طرف داماد و عروس واز شهر ما میبردن بیست دوم تو شهر خودمون رفتیم عروسی وشبانه عروس وراه انداختم رفت قزوین وخودمون فرداش رفتیم  مثل همیشه پسر خوب و آقایی بودی ومامانی واصلا اذیت نکردی بعد از عروسی هم دو روز دیگه تو قزوین خونه ی خاله وعمه ی بابایی موندیم وخیلی هم خوش گذشت  

اینم از عکسات که بابایی ازت گرفته

 

 

ماهان جونم در حال قر دادن

 

اینم خونه ی عمه جون ازت گرفتیم

 

این عکسم تو پارک سرکوچه ی دختر عموم تو قزوین

این عکسم مال یک ماه پیشه که رفته بودیم پارک

 

تواین عکسم حاجی بابا زنده بود داشتیم میرفتیم عیادتش

 

اینم دو روز پیش خونه ی دایی جون ازت گرفتم

 

ماهان جونم دیروز واسه معا ینه چشم بردیمت پیش دکتر که گفت خوبه عزیز دلم دندون پانزدهم هم از بالا سمت راست دراومده فکر کنم دندون شانزدهم هم تو راهه چون لثه ات باد کرده  راستی عزیز دلم یه چیز بامزه یاد گرفتی که همه خوششون میاد وقتی ازت میپرسیم اسم بابات چیه میگی  آقا مهدی  البته بعضی وقتا هم تو خونه بابایی رو مهدی صدا میکنی و کلمه های وایسا.پاشو. ماشین. موتور.غذا.مال منه .رو هم یاد گرفتی

امروزم خونمون ختم قران داشتیم وبعداز اون رفتیم سر خاک حسابی خسته شدی و الان مثل یه فرشته به خواب رفتی

قربونت بشم عزیز دلم دوستت دارم نفس مامان


تاریخ : 09 خرداد 1393 - 04:37 | توسط : ماهان | بازدید : 3297 | موضوع : وبلاگ | 39 نظر

بازگشت همه به سوی اوست

 

سلام به همه ی دوستای نی نی پیج ممنون از نظراتتون شرمنده تو این چند روز نتونستم به خونه هاتون سر بزنم

روز شنبه بابا بزرگ مهربون همسر عزیزم به رحمت خدا رفت

دراینجا لازم است از طریق این رسانه این مصیبت دردناک را خدمت خانواده آن عزیزودیگر بستگان تسلیت گفته وآرزوی مغفرت وآمرزش برای مرحوم وصبر جزیل برای بستگان وی از درگاه خداوند متعال مسِلت تماییم

                           ((روحش شاد ویادش گرامی))

این عکس رو یه هفته قبل از فوتش کنار همسرم گرفته شده بابابزرگ مومن وباخدا روحت شاد ما همیشه به یادت هستیم

 


تاریخ : 29 اردیبهشت 1393 - 01:35 | توسط : ماهان | بازدید : 2299 | موضوع : وبلاگ | 33 نظر