تعطیلات تابستان

سلام سلام صدتا سلام هزارو سیصدتا سلام مادوباره اومدیم باکلی عکس وخاطره

اول از همه میخوام ازپیشرفتهای گل پسری بنویسم از 20ماهگی حرف زدنت کامل شده مخصوصا جمله بندی هات تاجای که یادمه میگی مامان تو یخجال بستنی نداریم فردا بابابخره (میخره) وقتی به گوشی بابادست میزنی خودت میگی بابا ماهان به گوشیت دست زد .هرکسی ومیبینی میگی سلام چطوری بعد اکه کسی ازت ببپرسه چطوری میگی خوبم .وقتی صدات میکنم ماهان میگی بله مامان

شبا اگه چیزی دلت بخواد میگی مامان مغازه بسته است ؟شعر یه توپ دارم قلقلیه رو به کمک مامان میخونی

خلاصه کامل حرف میزنی وبازبونت خودتو تو دل همه جا میکنی

خوب دیگه بیشتر از این حرف نمزنم بریم سراغ عکسات

پنجم مرداد تولد نادیا (دختر دایی ماهان)

روز هشتم مرداد رفتیم ولیعصر خونه ی عموی مامانی ثنا خانوم نوه ی عمو هم اونجا بود

 

ونهم مرداد بازن عمو ودختر عمویتا رفتیم شاه عبدالعظیم

 

وروز 17مرداد پنج ماشین بودیم 21نفر رفتیم جمکران

 

اینم دوستای ماهان از سمت راست طاها .خود ماهان .نازنین فاطمه. سهیل

شب توجمکران خوابیدیم وصبح رفتیم قم

 

اینم آقامهدی دایی مامانی

این بود ماجرای ما تو دوهفته تعطیلات بابایی الهی که همه دوستان روزهاشون خوش باشه واز خوشیهاشون بنویسن

ممنون ازهمه عزیزانی که به وبمون سرمیزنن وبا پیامهاشون بهمون انرژی میدن


تاریخ : 24 مرداد 1393 - 04:11 | توسط : ماهان | بازدید : 2592 | موضوع : وبلاگ | 31 نظر

این روزهای ماهان(2)

سلام به ماهان عزیزم

وسلام به همه ی دوستای عزیز نی نی پیج

چهارشنبه هفته ی پیش (25تیر) بابایی و عزیز جون وعمه رفتن قزوین عیادت یکی از بستگان تو راه برگشت بودن که بهشون زنگ زدن که طرف فوت کرده بابایی به من زنگ زد که آماده شو که باید بریم شهرستان

خونه ی طرف شهرستان بود وقزوین واسه درمان می اومدن خلاصه ساعت 23به سمت زنجان حرکت کردیم ساعت 6صبح رسیدیم بعد از خاکسپاری رفتیم خونه ی عموی مامانی(عموی خودم)تواین مدت اینقد گرسنه ات شده بود که گریه میکردی غذا میخواستی ولی تا سگ گربه دیدی از ذوق اونا دیگه چیزی نخوردی

روز پنج شنبه هم خیلی اذیتم کردی اینقد گریه کردی که اشک منم در آوردی  در کل زیاد خوب نبودی چون پشه ها بدنتو خوردن بعد از یک هفته هنوزم خوب نشدی 

راستی عزیز دلم رفتنی هم بدون پوشک بردمت اومدنی هم تو اونجا هم پوشکت میکردم خیسش نمیکردی

خوب حالا بریم سراغ عکسات

درحال غر زدنی وداری خودتو می خارونی

 

اینجا هم با پسر عموی مامانی رفته بودیم آبگرم نزدیک شهرستانمون البته فقط بابایی و پسر عمو رفتن تو آب چون بابایی میگفت پاهاش درد میکنه واین آبها هم درمانی هستش

درحال خاک بازی 

روز جمعه ساعت 8بعدازظهر از شهرستان برگشتیم پسرم اینجا برات خلاصه نوشتم تا عزیزانی که میان به خونت سر میزنن زیاد وقتشونو نگیریم این پستمون طولانی شد شرمنده دوستای گلم.......

 

و جمعه 2 مرداد باابوذر داینا رفتیم دریاچه چیتگر شام مهمون داینا بودیم از اونجا هم رفتیم پارک ساعت 1بامداد بود پارک خلوت بود مامانی و زندایی و عمه به یاد بچگی کلی تاب و سرسره بازی کردن کلی خندیدیم وکلی خوش گذشت

واینم عکسای اون روز شما باپسر دایی سهیل(_ آقا سهیل دوماه بزرگتر از ماهانه)

قربون چشات بشم عزیزم از بس شیطونی میکنی ویه جا نمی مونی فلش افتاده تو چشمات وچشمات قرمز افتاده

پسرک عزیزم خیلی خیلی دوستت دارم نفسم به نفست بنده


تاریخ : 02 مرداد 1393 - 23:28 | توسط : ماهان | بازدید : 3075 | موضوع : وبلاگ | 25 نظر