روز های خوب با آقا ماهان

سلام عزیز دلم مامان خدارو شکر حالت خوبه و شیطونیات همچنان ادامه داره چشمای خوشگلت یه کوچولو عفونت کرده تا فردا اگه خوب نشه میبرمت پیش دکتر .انشالا که چیزی نیست

خوب حالا برسیم به بیست سوم اردیبهشت که رفته بودیم قزوین عروسی ببخشید که این پست وبرات دیر گذاشتم حاجی بابا فوت کرد دیگه فرصت نکرده بودم چون قوم وخویشها میومدن پیش بابایی واسه تسلیت

از اونجایی که ما هم طرف عروس بودیم هم طرف داماد و عروس واز شهر ما میبردن بیست دوم تو شهر خودمون رفتیم عروسی وشبانه عروس وراه انداختم رفت قزوین وخودمون فرداش رفتیم  مثل همیشه پسر خوب و آقایی بودی ومامانی واصلا اذیت نکردی بعد از عروسی هم دو روز دیگه تو قزوین خونه ی خاله وعمه ی بابایی موندیم وخیلی هم خوش گذشت  

اینم از عکسات که بابایی ازت گرفته

 

 

ماهان جونم در حال قر دادن

 

اینم خونه ی عمه جون ازت گرفتیم

 

این عکسم تو پارک سرکوچه ی دختر عموم تو قزوین

این عکسم مال یک ماه پیشه که رفته بودیم پارک

 

تواین عکسم حاجی بابا زنده بود داشتیم میرفتیم عیادتش

 

اینم دو روز پیش خونه ی دایی جون ازت گرفتم

 

ماهان جونم دیروز واسه معا ینه چشم بردیمت پیش دکتر که گفت خوبه عزیز دلم دندون پانزدهم هم از بالا سمت راست دراومده فکر کنم دندون شانزدهم هم تو راهه چون لثه ات باد کرده  راستی عزیز دلم یه چیز بامزه یاد گرفتی که همه خوششون میاد وقتی ازت میپرسیم اسم بابات چیه میگی  آقا مهدی  البته بعضی وقتا هم تو خونه بابایی رو مهدی صدا میکنی و کلمه های وایسا.پاشو. ماشین. موتور.غذا.مال منه .رو هم یاد گرفتی

امروزم خونمون ختم قران داشتیم وبعداز اون رفتیم سر خاک حسابی خسته شدی و الان مثل یه فرشته به خواب رفتی

قربونت بشم عزیز دلم دوستت دارم نفس مامان


تاریخ : 09 خرداد 1393 - 04:37 | توسط : ماهان | بازدید : 3310 | موضوع : وبلاگ | 39 نظر